[شعر]

ساخت وبلاگ
هشتِ صبح بیدار شدم. بینِ انبوهِ لحاف و تشک و پوست پفک و تخمه و ظرف کثیف توی اتاق. کفِ اتاق خواب‌ام برده بود. همان‌جا خوابیدم تا دوازده. سه‌چهار ساعتِ تمام در خواب و بیداری می‌لولیدم و خوش گذشت. ل.بلند که شدم. بهار زنگ زد. گفت مسواک و دسته کلید-ام جا مانده و امروز یک طوری دست‌ام برسان. گفتم تا عصر اگر شد می‌آیم یک‌سر دانشگاه. و بعد ناهار-ام را گرم کردم و خورد [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 216 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:07

من خواب بودم. امین و سروش رفتند.امین رفت سرِ کارِ گلستان و سروش هم رفت برای جلسه‌ی تمرین‌اش. من ماندم. خواب‌و‌بیدار و چهار پنج ساعت را تنها و خواب‌و‌بیدار با ل گذراندم.  بیدار شدم.نشستم سرِ کارِ ادیتِ شعرها. پفففف.پرتِ پرت. انگار دارم صدای ضبط شده خود-ام را می‌شنوم، همان‌قدر چندش. دمِ ظهر بود. درنا زنگ زد. گفت یک کاری باید بنویسد درباره‌ی الهی. گفت اگر وقت د [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 236 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:07

از چند روز قبل شروع می‌کنم. تاریخِ روزها از دست‌ام در رفته. _ امروز صبح برعکسِ هرروز ناگهانی بیدار شدم. با زنگِ بیژن. رفتم در را باز کردم. حال‌ام کاملاً عادی بود. اما دقیقاً در فاصله‌ای که بیژن از پله‌ها بالا می‌آمد، تقریباً از حال رفتم. یک لحظه. حالت تهوع به من دست داد. تمام بدن‌ام بی‌حس شد. یخ کردم. وقتی بیژن آمد بالا افتاده بودم روی زمین و به خود-ام می‌پی [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 222 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:07

حضور ل. مثلِ یک ضربه‌ی دقیق و سرِ وقت. در صحنه‌ی آخرِ کیل‌بیلِ دو، شخصیتِ اصلی که اسم‌اش را یاد-ام نیست برای کشتنِ بیل تنها چند ضربه‌ی به‌جا به چند نقطه‌ی بدن‌اش می‌زند. و قلبِ بیل می‌ترکد. و تو هم همین‌طور سرِ من درمی‌آوری. همین‌طور قلبِ من را می‌ترکانی. داستان درست می‌کنی. عاشقِ این‌ای که ما را شگفت زده کنی. و خوب، می‌شویم. مدام می‌خوریم از تو. داستان درست [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 238 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:07

صبح پای صبحانه دکلمه‌ی «ترانه‌ی شرقی»ِ لورکا را گوش می‌کردم. مرا گرفت و به خود کشید. در فضای سورمه‌ای رنگ و براق‌اش ژست‌های گذشته‌ و فراموشِ ذهن‌ام را به یاد می‌آورم. خیالِ رنگ‌آلود و آسوده‌. من چیزی تیره و شفاف را به یاد می‌آورم با هر جمله‌اش. «هان ای جبریل مقدس از یاد مبر که جامه‌ات را کولیان به تو بخشیده‌اند» «سراپا در سایه دخترک خواب می‌بیند، سبزروی و سب [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 250 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:07

امروز روزِ ساکت و خوبی بود. تقریباً تمامِ فکر-ام روی متنِ سنت‌کلارا متمرکز بود. متن یک طوری‌ست که آدم را به حاشیه می‌برد هی. برای این‌که گستره‌ی کلیِ کار را معلوم‌تر کنم، مجبور ام جسته‌گریخته دست به مطالعاتِ حاشیه‌ای بزنم. امروز جست‌و‌جوی مفصلی در نقاشی‌های قرون وسطی کردم. دنبالِ این‌که پرده‌ها یا تصاویرِ دیوارِ کلیسا ردی از متن به دست‌ام بدهند. بابِ رابعه‌ی [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 240 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:07

تو من را از پشتِ دیوارهای هوا چه طور می بینی؟ این بادِ میانِ ما حرف های مرا چه رنگی به گوشِ تو می رساند؟دیوارهای عایق. بادِ عایق. این هوا دیگر امانت دار نیست. باید به زبانی ورای تکلم، ورای بدن دست یافت. من تنها با این زبان می توانم با تو گفت و گو کنم. با زبانی که ندارم اش. که نداریم اش. ما برای گفت و گو با هم، باید درختی بکاریم. باید صبر کنیم. تا کلمات اش بر [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 324 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:07

آدم وقتی مشغولِ کارِ مهمی ست، حواس اش را به ترکِ دیوار هم که شده پرت می کند. ذهنِ آدم هی می خواهد فرار کند از کار. حتما برای تان پیش آمده. الان هم من همین طوری شده ام. هی به هر بهانه ای از کار تن می زنم. یک خاطره ی خیلی دور به یاد-ام آمد. من هم از خداخواسته. گفتم با این جا نوشتن اش، حواسِ خود-ام را پرت کنم. من فکر کنم حدودِ پنج یا شش سال ام بود. سالِ آخرِ مه [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 326 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:07

این چند روز هی می‌خواستم بیایم چیزی بنویسم این‌جا و دست‌ام نمی‌رفت. خواب بودم. (و واقعاً هم خواب بودم. روزی دوازده‌سیزده ساعت خوابیدم این هفته) بد کار ریخته بود روی سر-ام. یک کتابِ مبسوطی را باید ویرایش می‌کردم. کردم با جگرخونی و دی‌شب تحویل دادم. امتحانِ مبانیِ عرفان هم داشتم و نخواندم البته و امتحان هم خدا را شکر افتاد هفته‌ی بعد اما فکر-اش به هم‌ام می‌ری [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 294 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:07

نان‌پاره ز من بستان جان‌پاره نخواهد شد آواره‌ی عشقِ ما آواره نخواهد شد آن را که من‌ام خرقه عریان نشود هرگز وآن را که من‌ام ‌چاره بی‌چاره نخواهد شد آن را که من‌ام منصب معزول کجا گردد آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد آن قبله‌ی مشتاقان ویران نشود هرگز وآن مصحفِ خاموشان سی‌پاره نخواهد شد از اشک شود ساقی این دیده‌ی من لیکن بی نرگسِ مخمور-اش خماره نخواهد شد [شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 246 تاريخ : سه شنبه 25 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:07